نگه دگر بسوی من چه میکنی ؟
چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از ان فریب ها
تو هم پی فریب من نشسته ای
به چشم خویش دیدم ان شب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ ان میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
برو..برو ..بسوی او مرا چه غم
تو افتابی ..او زمین ..من اسمان
براو بتاب زانکه من نشسته ام
به ناز روی شانه ی ستارگان
بر او بتاب زانکه گریه میکند
در این میانه قلب من به حال او
کمال عشق باشد این گذشت ها
دل تو مال من تن تو مال او
تو که مرا به پرده ها کشیده ای
چگونه ره نبرده ای به راز من
گذشتم از تن تو زانکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من
اگر بسویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بیفروغ من
خیال عشق خوشتر از خیال تو
کنون که در کنار او نشسته ای
تو و شراب و دولت وصال او
گذشته رفت و ان فسانه کهنه شد
تن تو ماند و عشق بی زوال او
رفتم که نبینی پریشان شدنم را
غمناک ترین لحظه ی ویران شدنم را
در خویش فرو رفتم و در خویش شکستم
تا تو نبینی غم تنها شدنم را
بگو خدایا شکرت ، نا ﺷﮑʋﯼ ﻧﮑﻨ@ﺎ
فرا رسیدن نوروز باستانی مبارک باد دوستان
نزار به جز خودت کسی بهم بگه دوست دارم.
45341 بازدید
19 بازدید امروز
56 بازدید دیروز
223 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian