وقتش رسیده که بیایی.......

وقتش رسیده که بیایی
می خواهم حرف بزنم
می خواهم دفاع کنم
از خودم ، از حقم ، از علاقه ام
می خواهم بدانی چه قدر بزرگ شده ام
آری حق با تو بود
من کوچک بودم ، کودک بودم
کودکی که نمی توانست دفاع کند
کودکی که حقش را خوردند
و جز پاره ای اشک چیزی برای گفتن نداشت
حالا پیشرفت کرده ام
باید ثابت کنم
باید بفهمی که پای علاقه ام ایستاده ام
باید بفهمی که عشق من عشقی دروغین نبوده است
دیگر هیچ ترسی در دلم باقی نمانده است
به اندازه کافی رشد کرده ام
به گمانم انقدر بزرگ شده ام که خاص شده ام !!
سخت است ، کار هر کس نیست
اما من انجامش دادم ، من توانستم
باید بدانی پای عشق پاک که به میان آید
همه چیز امکان پذیر است
آنقدر ریاضت کشیده ام که مرتاض شده ام
آیت الله شده ام !!!!
تعجب نکن
تعجبی ندارد
فقط دلی عاشق می خواهد
تاریخ را بخوان ، هرکس به این مقام رسیده است
قربانی کرده است همه وجودش را
مقام من مقامی خاص است
تعداد انگشت شماری بهش رسیده اند
مقام طی الارض
روح را از بدن خویش جدا میکنم
باورش سخت است اما اتفاق افتاده است
آنقدر در دوریت سختی کشیدم
آنقدر در نبودت اشک ریختم
آن قدر از خود بی خود شدم
که حالا دیگر می توانم
بی هیچ اشاره و بی هیچ زحمتی
روح را از بدن خویش جدا کنم
و پی تو روانه اش کنم
اما مقام من کمی متفاوت است
اختیارش دست من نیست
با هر نفسی که میکشم
روحم به سمت تو پرواز می کند
دیگر جسمی در من باقی نمانده است
همه روحم طی الارض تو شده است
نگاه کن
ببین خوب بزرگ شده ام ؟
دیگر اشکی نمانده که برایت بریزم
خوب به مقامم نگاه کن
وقتش رسیده که بیایی